سفر به سرزمين وحي

سفري كه فقط بايد دعوت شده باشي سفري عجيب زيبا مرموز و دوست داشتني




مسجد رسول الله

سفر من به سرزمين حجازبراي انجام حج عمره در اواخرماه رجب از مشهد به مدينه شروع شد. اولين بار كه وارد مسجد پيامبردرمدينه شدم به هنگامه آغاز نماز مغرب در مسجدرسول الله بود .نماز بروي سنگ فرشهاي سفيد و داغ صحن مسجد وسجده برآن سردردي كه ساعتي پيش شروع شده بود را از من گرفت. بعد از نماز با اتفاق دوست عزيزي كه كارت دعوت اين سفر را به دست من داده بود وهمراه روز اول من دراين اولين ديدار وارد مسجد شدم فضايي بزرگ زيبا و متفاوت ,هر چه به سمت منزل پيامبر و مدفنش نزديكتر ميشدم قدم هايم ناخواسته كندتر مي شد و تا جاي كه ديگر توان حركت از من گرفته شد و ايستادم تا نماز شكري به جاي آورم به سلام نماز رسيدم وبه السلام عليك ايهاالنبي والرحمته الله وبركاته ...ديدم پيامبري كه سالها شهادت به رسالتش مي دادم و اكنون سلامش گفتم در چند قدمي خانه اش نشسته ام اشك در چشمانم نشست سرم را كه بر گرداندم مهدي عزيزرا با ليوان آب گوارا زمزم در كنارم ديدم صورتش را بوسيدم وفقط به او گفتم مرا كجا آورده اي و اشك از ديدگانم جاري شد اشكي كه سر ايستادن نداشت اشك بود و آرامش و شوق ... اشكي به زلالي آب متبرك زمزمي كه در دست داشتم دل از دست داده بودم. در فضاي مسجد شناور بودم واحساس بي وزني وسبكي كه تا كنون تجربه نكرده بودم .. به نمازي ديگر نشستم تا شايد به خود آيم ... بعد از نماز بسمت جلو مسجد و مدفن رسول الله راه افتاديم ولي ديگر نه مي خواستم ونه مي توانستم جلوتر بروم ظرف وجودم لبريز شده بود توان دريافت هيچ چيزه جديدي را نداشتم به همراه عزيزم گفتم امروز مرا بس است و با هم از مسجد خارج شديم .





۱ نظر:

جلیلی گفت...

مه جمال تو رو کردن همواره مجسم
مگر به چشم خیالم رخ تو جلوه گر اید
من گدا وتمنای وصل او
هیهات
مگر به خواب ببینم جمال و منظر اوووووو